عضو جدید پیوندی
سال ها بود که این بیماری مادرزادی امانش را بریده بود . او می دانست با اینکه یکی از اعضای کلیدی سازمان است و اعضای دیگر ارزش زیادی برایش قایل اند ، اما همگی خواستار بازنشستگی وی و جایگزینی یک عضو جوان و کار آمد هستند . به آنها حق می داد ، چون می دانست اگر یک روز ، ناگهان از پای بیافتد ، دیگر امیدی به ادامه حیات مجموعه نیست . دلش می خواست هر چه زودتر ، عضوی جدید جایش را بگیرد و او با خیال راحت ، محل خدمتش را ترک کند ....
...
چند روزی بود که در میان اعضا زمزمه هایی به گوش می رسید . مدیر کل یکی از سازمانها به رحمت خدا پیوسته بود و پس از مرگش ، تشکیلات عملا" مختل شده بود و قرار بود ، هر یک از اعضای نهاد مذکور ، به سازمان هایی که به آنها نیاز داشتند ، انتقال پیدا کند .....
...
بالاخره روز موعود فرا رسید و عضو جدید آمد . وقتی صندلی خنک اش را ترک کرد و از ماشین پیاده شد ، محوطه ای را دید که روشن و سبز بود . همه به استقبال اش آمده بودند و از شادی در پوست خود نمی گنجیدند . خود او هم از اینکه می توانست مفید واقع شود ، خوشحال بود و هر لحظه از اشتیاق ، تپش قلبش بیشتر می شد . به محض اینکه وارد اتاقش شد ، لبخندی از رضایت بر روی لبانش نشست .
دکوراسیون اتاق ، همان رنگی بود که همیشه دوست داشت : قرمز .
نگارش : رحیمه السادات زرگر